آخرین بار که وارد خاک سوریه شدم، سال 86 بود. از مرز لبنان با ماشین وارد سوریه شدیم و خودروی پژوی سفید رنگی که مشخصه سازمان اطلاعات سوریه بود از همان مرز سایه به سایه به دنبالمان بود تا وقتی که دو روز بعد به لبنان بازگشتیم. برای هر کسی که در لبنان زندگی کرده باشد، سوریه و نیروهای اطلاعاتیاش مفهوم خاصی دارند. این نیروها سالیان دراز بر تمام لبنان حکومت کردند و حتی گفته میشد که در تعیین مدیر یک مدرسه در روستایی دور افتاده در لبنان نیز اعمال نظر میکنند. همه چیز از دریچهی تنگ نگاه امنیتی سنجیده میشد و خاک سوریه، جایی خارج از قانون و عرف بینالمللی بود. بارها اتفاق افتاد که دوستانی از لبنان به سوریه رفتند و ماهها ناپدید شدند و در برگشت توضیح میدادند که صرفا به دلیل شباهت اسمی به فردی که در فهرست افراد نامطلوب سازمان امنیت سوریه بود، دستگیر شده و مدتها طول کشیده تا بتوانند ثابت کنند که آن فرد مورد نظر نیستند.
در چنین کشوری، تصور انقلاب در برههی زمانی خاصی هیچوقت دور از انتظار نبود. هیمنهای که سوریه در کشورهای مجاورش داشت، دمشق و رهبرانش را تبدیل به بازیگرانی اصلی در سیاستهای منطقه کرده بود. همین هیمنه و سلطهی بیبدیل بود که باعث میشد دمشق از هر فشار بینالمللی خلاصی یابد و همیشه برگههایی برای معامله در دست داشته باشد.
پرونده ترور رفیق حریری نخستوزیر سابق لبنان شاید بزرگترین مثال در این زمینه باشد. نظام سوریه توانست افکار عمومی مردم منطقه و فشارهای سهمگین غرب را دور زده و از دروازه فرانسه بار دیگر به مجامع جهانی بازگردد.
کافی بود تا سوریه اراده کند تا لبنان، عراق، مرزهای ترکیه و همچنین گروههای فلسطینی به هم ریخته و معادله را در منطقه تغییر دهند. سوریه همچنین کشوری بود که در معادلات غربی نیز نقشی غیر قابل انکار داشت. پراگماتیک بودن نظام حاکم بر سوریه باعث میشد تا در بسیاری مواقع نقش میانجی را میان ایران و غرب ایفا کند. این آمریکا بود که در اوایل دهه هشتاد از سوریه خواست تا برای کنترل اوضاع در لبنان جنگزده، ارتش خود را وارد این کشور کند و همین سوریه بود که در همان روزها، فشاری بیامان بر ایران به عنوان همپیمان استراتژیک خود وارد کرد تا به روند گروگانگیری اتباع غربی در لبنان خاتمه دهد.
سخنان امروز بشار اسد با توجه به آن هیمنهی تاریخی بر همسایگانش اصلا عجیب نبود. رهبری که دو سال قبل با اطمینان تمام، بهار عربی را یک بیماری خواند که هرگز به کشورش نخواهد رسید و تنها دو ماه بعد بود که شراره انقلاب مردمی، این کشور را نیز در هم نوردید.
با این حال، اسد یک اشتباه تاریخی مرتکب شد و در زمانی که انقلاب هنوز مسالمتآمیز بود، صدای آن را نشنید و متفکران و صاحبان اندیشه را قلع و قمع کرد تا انقلاب به شکل طبیعی در مسیری دیگر بیافتد. اکنون که بسیار دیر شده، میگوید که «این انقلاب نیست. انقلاب متفکر دارد. شما کجای این انقلاب متفکر میبینید» و به یاد نمیآورد که این خودش بود که متفکران انقلاب را فراری داده و از کار انداخت و مردمش را به آن درجه از خشم و استیصال رساند که چند دقیقه پس از خاتمه حرفهای امروزش از کشورهای غربی بخواهند که نیروی نظامی به سوریه ارسال کرده و آنها را نجات دهند.
انقلاب سوریه، متفکر ندارد؛ که اگر داشت هرگز گمان نمیکرد نیروی نظامی غربی برایش آزادی به ارمغان میآورد. بشار اسد به زودی سقوط خواهد کرد، اما انقلاب سوریه تا سالیان دراز خاتمه نخواهد یافت. سالیانی طول خواهد کشید تا گروههای پر اختلاف سوری، طلبکاری خود از انقلاب و کشور را پشت سر گذاشته و صدای متفکرانی چون «میشل کیلو» بار دیگر شنیده شود.