آدمهای سخت، آدمهای دشوار و آنهایی که عمدتا ساکت هستند، درونشان طوفانی از حرف دارند؛ ولی یاد گرفتهاند که حرفهایشان را برای خودشان نگاه دارند. در جهانی که به اندازهی همهی مخلوقات، رنج به تساوی تقسیم شده، واگویهی این رنجها کامی برای گوینده به همراه ندارد؛ که ناکامی و سرخوردگی را هم به رنج اولیه اضافه میکند. ناکامی در توقعی که از مخاطب برای حل مشکل ایجاد میشود و اساسا کدام مشکل است که برای همیشه حل شود؟ مشکلات ما انسانها، مثال آن قانون فیزیک است که از شکلی به شکل دیگر درآمده و هماره ثابت و پایدار هستند.
جملهای منتسب به سارتر است که میگوید اگر یک فلج مادرزاد قهرمان مسابقات دو المپیک نشود، مقصر فقط خودش است. مشکلات انسانی همان شلل و فلجیست که از بدو چشم گشودنمان به جهان با ما متولد میشوند و روایت مکرر آنها، از بارشان نمیکاهد. «سر درد دل باز کردن» تسکین موقتیست که در حالت خوشبینانه چند دقیقهای حال فرد را بهبود بخشیده تا بلافاصله پشیمانی جایگزین آن حس خوب موقت شود. معضل یک فرد، عمدتا معضل فرد دیگری نیست، شباهتی هم به آن ندارد؛ چرا که درون هر آدمی مثل اثر انگشتش منحصر به فرد است. سابقه، خلق و خو، خانواده، فضای خاصی که فرد در آن رشد کرده، دوستانی که داشته، انتخابهایی که بر سر دو راهیها کرده، جهانبینی و نگاهش به هستی، دین و مذهب یا بیدینیاش، جنگها، فقدانها، شادیها و غصههای هر فردی منحصر به همان فرد است و در یک مجموعهی کامل؛ شخصیت او را شکل میدهد و فرد را از توان یا عدم توانش برای رویارویی با مشکلات مطلع میسازد. چه کسی هست که با اشراف بر این درونیات و سوابق بتواند بهترین شنوده برای فرد باشد و بهترین کمک را به او بکند؟ چه کسی هست که از اسرار درونی فرد، از صندوقچهی مخفی که ته دل هر کس وجود دارد، از ظاهرسازیها، از التهابها و اشتیاقها، از دروغهای سبک و سنگین انسانی دیگر مطلع باشد تا ارزش باز کردن سفرهی دل را داشته باشد، دچار قضاوت نشود، جبههگیری نکند، تجربه شخصی خودش را توصیه نکند و در نهایت بتواند با همان زبان و فکر راوی «سفرهی دل» با او سخن بگوید؟ زندگی همان مسابقات دو المپیک است و ما افلیجهایی که باید دست به زانو بگیریم و هر اندازه مانع که توانستیم را پشت سر بگذاریم و با دیگر موانع کنار بیاییم. شاید مراد سارتر هم از قهرمانی همین بوده است.
حکایت انسانها، حکایت «حمالة الحطب» است. هر کس بار خود به دوش دارد. تنها به دنیا آمده و تنها از دنیا میرود. خوشبختهای هستی کسانیاند که همسفران خوبی تا شصت و هفتاد عمر گزیده باشند. همسفرانی که بتوانند سکوتشان را با لذت با آنها تقسیم کنند و در گاه جدایی در گوش هم زمزمه کنند «سکوت خوبی بود … دور از همهمهی بیهودهی زبانها در حدیث مکرر سفرههای دل … باز هم بیا».